دوشنبه, ۰۹ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۲۹
در اين جا بگويم كه خاطرات براي نوشتن زياد است ولي من توان آن را ندارم و ديگر اينكه شايد تمام سطح زمين را بتوان نوشت كم باشد ...

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی ؛  شهید اسماعیل بیات شهبازی یکم فروردین 1341 ، در شهرستان خرمشهر به دنیا آمد. پدرش عزیزاله و مادرش فاطمه  نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. سوم بهمن 1361، در اراک هنگام آموزش نظامی بر اثر اصابت سهوی گلوله به سر و سینه، شهید شد. مزارش در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است.

بسم الله الرحمن الرحيم

اين دفترچه خاطرات را در روز 61/2/28 از تداركات گردان تحويل گرفتم وتصميم گرفتم از اين به بعد هرچه امكان دارد لحظات حساس و گذران زندگيم را ثبت كنم . البته لازم ديدم كه مختصري از جربانها و خاطرات قبل از اين تاريخ را به ثبت برسانم . به اميد خدا .

بسمه تعالي

از مدتها قبل از اين تصميم داشتم به جبهه بيايم اما بدليل كارهاي سپاه موفق نمي‌شدم و از طرفي خانواده هم خيلي مخالفت ميكرد اما اين بار وقتي خانواده متوجه شدند كه من عازم جبهه هستم نه اينكه مخالفت نكردند بلكه با رويي باز و خيلي خوشحال راضي بودند و بخاطر اين مسئله بود كه روحيه من دو برابر شد .

بعد از اينكه وارد پادگان امام حسن در تهران شديم و حدود دو روز كه در تهران بوديم ميخواستند ما را به غرب اعزام كنند و از آنجايي كه محور حملات ما در جنوب قرار گرفته بود و برادران بسيج و سپاهي خود را براي جنگيدن بخاطر اسلام در مقابل كفر آماده كرده بودند و غرب از اين خبرها نبود ، ناراحت شديم ولي با پافشاري برادر نيازعلي طالبي و برادر جواد رحيمي توانستيم به سوي جنوب اعزام شويم .

در تاريخ 14/ 02/ 61 با قطار اكسپرس تا اهواز آمديم و چند ساعتي در راه آهن اهواز بوديم بعد بوسيله اتوبوسهاي سپاه به يگان شكار اميديه رفتيم و در آنجا مانديم ، در اين مدت مسلح شديم . بعد از آنجا ما را به تيپ 7 دزفول يا تيپ ولي عصر انتقال دادند و به داريخوين ما را بردند و بعد از يك روز اقامت در آنجا ما به خط مقدم جبهه رفته و در همان روز اول فرمانده گردان ما كه از طرف تيپ بود شهيد شد و بعد از آن چندتاي ديگر از مسئولين گردان يا زخمي و يا شهيد شدند . بطوري كه گردان ما تقريباً نظام خود را از دست داد و نمي‌توانست كاري انجام دهد اما از آنجايي كه مابين ما و برادراني كه در شلمچه مستقر بودند فضاي بازي بود و امكان داشت كه آنها محاصره شوند طبق فرمان فرمانده كل سپاه پاسداران برادر رضايي به ما فرمان دادند كه آماده باشيد براي حمله ، ما به اميد خدا و  آماده شديم و در ساعت 9 شب برادران را به ستون يك به راه انداخته و تا ساعت 3/5 صبح روز بعد قبل از اينكه سپيده صبح سربزند ما به محل مقر رسيديم . و طبق دستور از خاكريزي كه مستقر بوديم عبور كرده و به طرف خاكريز دشمن حركت كرده البته بايد بگويم اين عمليات ما خيلي مهم بود حتي اگر دو گردان ما از بين ميرفت ولي در مقابل چند لشكر ما كه در اطراف خرمشهر موضع گرفته بودند در امان مي‌ماندند .

از طرفي مسئولين باتوجه به تمام نقايص و نارسائيها و نداشتن توان رزمي برادران به علت نبود فرماندهي و باتوجه به اهميت مسئله كه امكان داشت دشمن شروع به حمله كند ما را قرباني حساب كرده بودند . اما از آنجائي كه اين جنگ بين اسلام و كفر است و رزمندگان ما بخاطر خدا در اين ميدانها قدم بر ميدارند . امام زمان هم هيچ موقع رزمندگان اسلام را تنها نخواهد گذاشت . و با تمام اين مشكلات و نارسائيها ما حمله را آغاز كرديم و تا نزديكي دشمن بدون سر و صدا پيش رفتيم و زماني كه متوجه شدند گلوله بود كه بر سر ما ريختند . مثل اينكه دارند براي مرغي يا كبوتري دانه مي‌پاشند بر سر ما مي‌ريختند.

و از آنجائي كه كسي ديگر جلو اصابت اين گلوله ها را به رزمندگان اسلام را ميگرفت شخصاً مشاهده ميكردم كه گلوله‌ها مي‌آمدند مستقيم و در نزديكي ما مسير خود را عوض ميكردند يا به بالا يا به چپ و راست و در اينجا اقرار مي‌كنم كه امام زمان (عج) را مشاهده كردم و ديدم كه چگونه معجزه آسا اين حمله را با موفقيت با تلفات خيلي كم به انجام رسانيديم كه براي همه ما تا زماني باور كردني نبود و همه به خود نگاه مي‌كردند كه آيا سالم هستند .

بعد از روشن شدن هوا من و برادر طالبي تصميم گرفتيم كه به طرف تانكهاي باقيمانده عراقي كه در حال فرار و جابجايي بودند برويم و به همين منظور از خاكريز عبور كرده و در بيابان مثل كف دست به راه افتاديم . با رفتن ما چند تن از برادران نيز به دنبال ما با آرپي‌جي هفت آمدند . برادر طالبي آر پي جي داشت ، من هم يك تفنگ و يك خشاب و پاي برهنه بودم وقتي از خاكريز خودمان دور شديم عراقيها متوجه شدند در آنوقت بود كه رگبار گلوله ها و خمپاره‌ها به سوي ما مي‌آمد بطوري كه خمپاره ها در چند قدمي ما به زمين ميخورد و گلوله‌ها از اطراف و حتي از لابه لاي پاهاي ما رد ميشد.

وقتي ما ديديم از جاي ديگري تقويت مي‌شويم و اين گلوله‌ها با ما كاري ندارند تصميم گرفتيم برويم جلو و تمام گلوله‌ها را به سر بعثي ها خالي كنيم . به اميد خدا رفته و كار خود را انجام داده و به لطف خدا سالم برگشتيم . البته بايد متذكر شوم كه تابحال در تاريخ جهان كم ديده‌ايم كه جوانها و سالخوردگان اينطور به استقبال مرگ بشتابند جز در تاريخ اسلام كه مسلمانها بخاطر عقيده و مكتب اسلام اينطور با رويي باز به استقبال شهادت كه در مكتب اسلام به معني حيات جاودانه است و به آن ايمان دارند ميروند و اين براي تمام جهانخواران باور نكردني است و همه آنها انگشت به دهان مانده‌اند.

همانطور كه امام امت خميني بت شكن فرموده‌اند جبهه‌هاي جنگ براي جوانهاي ما دانشگاه است . من افتخار مي‌كنم كه اينچنين سعادتي داشته‌ام در اين دانشگاه كه پايه‌هاي محكم آن را امام حسين (ع) در صحراي كربلا ريخته است شركت كرده‌ام . و واقعاً كه بايد در دانشگاه حضور پيدا  كرد و ديد چون درسهايي را كه در دانشگاه به دانشجويان مكتب حسين (ع) داده ميشود را نمي‌شود هيچطور وصف كرد و اين خود سعادتي است كه به همين سادگي نصيب هركسي نمي‌شود .

به هرحال ما را از خط مقدم با كمپرسي به قرارگاه در داريخوين آوردند كه آن وقت مدتش براي همه نامعلوم بود . به علت وضعيت جنگ چون ممكن بود هرآن احتياج به نيرو باشد و اگر مي‌دانستيم حدود 10 روز وقت داريم حتماً به اراك سري مي‌زديم البته يك غروب به آبادان رفتيم و مدت خيلي كم در آنجا بوديم وقتي از محمدحسين در آنجا سوال كردم گفتند كه رفته خط مقدم چون وقت نبود چند خط يادداشت از سلامتي خودم براي او نوشتم . بعد از دارخونين قرارگاه ما را به اهواز جاده خرمشهر انتقال دادند به اين علت كه هواپيماهاي عراقي آنجا را شناسايي كرده و هر روز پرواز مي‌كردند  .

در اين جا بگويم كه خاطرات براي نوشتن زياد است ولي من توان آن را ندارم و ديگر اينكه شايد تمام سطح زمين را بتوان نوشت كم باشد ...


منبع: اداره اسناد و هنری انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده