این کافران متوجه نشده اند که ما مسلمان هستیم
چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۸
مصاحبه با روح اله حامدی پدر شهید حجت اله حامدی از شهدای دفاع مقدس از شهر اراک ...
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی ؛ شهید حجت الله حامدی در دوم تیر ‏1347، در روستای گوار از توابع شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش روح الله، چرغ ساز بود و مادرش مریم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. او نیز چرغ ساز بود، به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. دوم مهر 1366، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره ‏به سینه، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.

مصاحبه با پدر شهید حجت اله حامدی

روح اله حامدی پدر گرانقدر شهید حجت الله حامدی در مورد فرزند خود گفت: حجت الله یه پسر خیلی شیرین و خوبی بود در 3 سالگی وقتی به مسجد می رفتم می امد نگاه می کرد که  ما چه کار می کنیم اون هم همین کار را می کرد.رفته رفته نماز خواندن را یاد گرفت و از همان دوران دیگر نمازش عقب نمی افتاد.


وی در ادامه گفت: در هفت سالگی او را  به مدرسه فرستادیم. در تابستان ها که مدرسه تعطیل می شد می رفت تهران پیش پسر عمویش گچ کاری شاگردی می کرد. زمانی که سال 1357 انقلاب شد با هم به تهران و قم می رفتیم و در تظاهرات ها شرکت می کردیم.  وقتی راهپیمایی های اراک شروع شد به اراک آمدیم و روزها که مشغول کار بودم (حلبی سازی) شب ها با هم به خیابان ها می رفتیم و شعار مرگ بر شاه سر می دادیم.

ایشان ادامه داد: با شروع جنگ تحمیلی چون حجت  بچه بزرگمان بود سرپرستی خانواده را بر دوش او نهادم و خودم به جبهه در منطقه کله قندی و شیاکوه رفتم. وقتی به مرخصی آمدم. گفت : من هم می خواهم به جبهه بیایم!

مصاحبه با پدر شهید حجت اله حامدی

گفتم: اقا جان من سن و سالی ازم گذشته تو بچه هستی حالا زود است به جبهه بیایی.
گفت:  مگر از اسلام بالاتر هم هست؟ ما اخرش باید بمیریم ولی چرا به راه  خدا نرویم.
با هزار توجیه به جبهه عازم شد در انجا راننده لودر بود که و در جهاد سازندگی فعالیت داشت.
یک شب که مرخصی آمده بود. نیمه های شب نوری توجه من را در اتاق دیگر به خود جلب کرد وقتی رفتم ببینم نور از کجاست. دیدم فانوس روشن کرده گذاشته بالای سرش و با گریه در حال خواندن می خواند. روز بعد که ماجرای دیشب را با مادرش در میان گذاشتم او گفت: حجت از من خداحافظی کرده به گونه ای که خداحافظی آخرش باشد. بر ما مسلم شد که حجت اله شهید می شود. امیدمان را بر خدا بستیم که اینجا غیر از شهید شدن چیزی نیست . همه شهید می شوند  مگر بچه ما از دیگران رشیدتر است.
امد که از من به خاطر بدون اجازه رفتن به جبهه حلالیت بگیرد که  شاید من شهید شدم.
گفتم: خوش به حالت اگر شهید شوی. مگر امام حسین برای چی شهید شد؟ حضرت عباس چرا دستانش رو انداختن؟
پاسخ داد: برای دین .برای  خدا . برای پیغمبر و این کافران متوجه نشده اند که ما مسلمان و شیعه دوازده امام هستیم.
از مادرش هم حلالیت گرفت و رفت...

وی در پایان در مورد نحوه شهادت فرزند خود افزود: موقعی که اطلاع دادند حجت الله شهید شده  خیلی ناراحت شدم. موقعی که جنازه اش را دیدم یک آرامش خاصی به من دست داد و دیگر گریه نکردم. و شکر خدا را به جای آوردم. و شکر که به آنچه لیاقت داشت رسید.
وقتی به مزار شهدا می روم به همه شهدا سر میزنم تا به مزار شهیدم برسم. سر قبر حجت نمی روم. توی درد و دل با پسرم می گویم: با اینکه از من کمتر جبهه بودی از من پیشی گرفتی.  تو می دونستی که قرار است شهید شوی ولی من دل به دنیا بسته بودم. ای کاش راه شهادت برای من هم باز شود...

چندین سال است که سعی می کنم عمرم به بطالت نگذرد و با ذکر و صلوات بر شهدا و امام شهدا و با یاری و کمک رساندن به نیازمندان سپری می کنم تا موعدش برسد و به شهیدم بپیوندم. ان شاالله که در روز محشر رو سفیدش کنم و شرمنده شهدا نباشم.




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده