خدایا این قربانی کوچک را از من حقیر قبول کن
در سال 1357 که اوج مبارزات
مردم ایران علیه حکومت استبدادی و دیکتاتوری ادامه داشت، فعالیت های خود را گسترش داد.
در مساجد شرکت می کرد و در کتابخانۀ محل خودشان فعالیت زیادی داشت و در سال 1358 به عضویت
بسیج درآمد و تا اواخر سال 1359 تمام هم و غم خود را صرف بسیج نمود.
در اواخر سال 1359 با شناختی که از سپاه پاسداران، نهاد جوشیده از مردم پیدا کرده بود، به عضویت سپاه پاسداران درآمد. بعد از استخدام در سپاه از طرف سپاه مأموریت یافت تا برای مبارزه با منافقان و از خدا بی خبران یک لحظه آرام نمی گرفت. هنگام استراحت به مطالعه می پرداخت و دقایقی از وقت خود را بیهوده هدر نمی داد. در مرداد 1360 بنا به اصرار زیاد خود او، به جبهۀ گیلانغرب اعزام شد. سرانجام در تاریخ 1360/5/27 به ملکوت اعلی پیوست و به سوی خدایش شتافت. پدر که حاصل یک عمر رنج و زحمت و تمام امید نوگل تاره به ثمر رسیدۀ خود را از دست داده بود، سر به سوی خدا بلند کرد و گفت: "خدایا این قربانی کوچک را از من حقیر قبول کن".
خواهر شهید دربارۀ او می گوید: هرچه که از خصوصیات اخلاقی برادرم بگویم، باز هم کم گفته ام. در خانه خیلی مهربان بود و با خواهر و برادرش و پدر و مادر رفتار خوبی داشت. او همیشه بعد از نماز دست به دعا می برد می گفت: خدایا تنها آرزویم را برآورده ساز و آن شهادت است. هر موقعی که به خانه می آمد، تعدادی کتاب همراه خود می آورد و به من توصیه می کرد که از این کتاب ها استفاده کن. من افتخار می کنم که چنین برادری داشتم که در راه خدا دادم ما باید بیش از اینها خون بدهیم، چرا که اسلام مکتب شهادت است.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی