سربازی که دیگر برنگشت
از مادر شهید در مورد دوران کودکی ایشان پرسیدیم
اینجانب فاطمه شمس 65 ساله متولد روستای آوه از توابع شهرستان ساوه هستم. پدرم سید ملاقلی نام داشت ایشان در روستا به کار کشاوری مشغول بود و گاهی هم چون سید بود نزد مردم روستا احترام خاصی به او می گذاشتند. گاهی برای روضه خوانی به خانه مردم می رفت.
ما چهار برادر و یک خواهر بودیم به دلیل نبود امکانات در روستا هیچ کدام نتوانستیم درس بخوانیم در روستا وضعیت مالی خوبی نداشتیم که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وضعمان تغییر کرد و بهتر شد و من توانستم به نهضت سواد آموزی بروم و قرآن بخوانم.
مادر چطور شد که با سید ابوالقاسم آشنا شدید و ازدواج کردید؟
در آن زمان اینگونه نبود که پسر و دختر همدیگر رو ببینند و با هم ازدواج کنن بلکه آن روزها که من 9 سال بیشتر نداشتم چون مادرم وقتی دختر دار میشد از دنیا می رفتند مرا نذر سید کرده بودند و این شد که من با سید ابراهیم ازدواج کردم. سید تعذیه خوانی و کشاورزی می کرد. بعدها هم به حسین و بقیه بچه ها قرآن خواندن و تعذیه خوانی را یاد داد.
از مادر شهید در مورد تولد و نحوه رفتن ایشان به جبهه پرسیدیم
وقتی فرزند اولم به دنیا آمد چون در زوط عاشورا
بود نام او را حسین گذاشتیم. حسین پسر آرام و سربراهی بود. پدرش هم که بسیار حسین
را دوست داشت او را همیشه به مسجد روستا می برد. حسین که بزرگتر شد در کار کشاورزی
به پدرش کمک می کرد. گاهی هم برای مردم روستا بنایی می کرد.
حسین وقتی به سن 19 سالگی رسید. سربازی رفت. ابتدا آموزشی را به هوابرد شیراز رفت سپس دوران سربازی در سوسنگرد بود. یک بار به مرخصی آمد ولی مثل همیشه نبود. خیلی ناراحت بود و مدام با خودش بود. و می گفت: همه همرزمانم شهید شده اند و تنها من مانده ام.. این اولین و آخرین باری بود که به مرخصی آمد و رفت و دیگر هیچ خبری از او نشد.
/ مصاحبه کننده: پیمان یاری