زخمی که التیام نیافت
تحصیلات دبیرستانی این شهید مصادف شد با دوران پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، او که خود را سرباز امام (ره) می دانست در راه پیروزی انقلاب فعالیت می کرد. انقلاب که به ثمر نشست برای یاری مردمی که سال های ظلم و بیداد را تجربه کرده بودند، به جهادگران عرصه سازندگی پیوست و برای آبادی شهرها و روستاها تلاش می کرد. جنگ که شروع شد صحنه دیگری را برای خدمت به مردم انتخاب کرد و در صحنه دفاع مقدس به عنوان نیروی مهندسی رزمی پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی استان مرکزی به جبهه اعزام شد.
پس از چند ماه حضور در جبهه ها، در دومین سال جنگ تحمیلی به جبهه بستان عازم شد. سرانجام خرداد ماه سال 1361 بر اثر اصابت ترکش به ناحیه شکم مجروح گردید. پس از تحمل چند ماه جانبازی در بیست و هفتم شهریورماه سال 1361 آسمانی شد و روح بلندش به سوی حق به پرواز درآمد. پیکر مطهر شهید بر دستان مردم خدا دوست ساوه تشییع و در آن شهر در جوار مرقد مطهر امام زاده علی اصغر (ع) به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه شهید:
اینک من در میان شما نیستم و به فیض شهادت رسیده ام و به کاروان شهدای راه حق پیوسته ام و توسط این وصیت نامه دمی دیگر با شما ملت ایثارگر به سخن می نشینم، باشد که آخرین سخنان یک شهید را گوش کرده و در حد توان به آن عمل نمایید.
اولین سفارش من به شما برادران عزیز این می باشد که همچنان که امام عزیز ما گفت: «چشم امید من به شما جوانان عزیز است». برادران! من در این موقع از زمان که جهان خواران شرق و غرب دست به دست یکدیگر داده اند تا این انقلاب را در نطفه خفه کنند. مسیولیت شما بسی سنگین است و مبادا خود را به کارهای غیرضروری مشغول کرده و از امور اساسی دور بمانید که این خواست دشمن ماست. وظیفه شما در درجه اول پر کردن جبهه ها می باشد. در این مورد، شما ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه ها جلوگیری نمایید. زیرا این جبهه ها، دانشگاه بزرگ انسان سازی است که انسان سعی می کند تمام اعمال و افعال خود را برای خداوند انجام دهد و این را بدانید که انسان در سختی ها ساخته می شود.
و اما سفارش دیگری دارم و آن این است که برای امام دعا کنید و از خداوند بخواهید که این موهبت الهی را تا انقلاب حضرت مهدی (عج) بسلامت بدارد و همواره در به پا داشتن مراسم دعای (کمیل و توسل) و سایر ادعیه کوشا باشید و در این مراسم یادی از ما هم بکنید.
و اما آخرین سخنم با خواهرانم است. خواهران من! اگر چه من به یاری خدا در سنگر با کفار مبارزه کردم و با خون خود انقلاب را از گزند کفار بعثی حفظ کردم ولیکن رسالت ادامه این راه و این مبارزه بر دوش شما می باشد و این شما هستید که باید در سنگر حجاب بر علیه تمامی مظاهر زشتی و فحشا بشورید و به تمامی زنان جهان درس آزادگی را که از حضرت فاطمه (س) آموخته اید، یاد بدهید.
خاطرات مرتبط با شهید از زبان مادر :
در
زمانی که مجروح و در بیمارستان بستری بود چون بعد از اصابت
خمپاره، سنگر بر روی فرزندم خراب شده بود، بیشتر قسمت های بدنش بر اثر
برخورد سنگ و چوب پاره و زخمی شده بود. روزی به من گفت: مادر! بازویم درد
می کند. من دستش را بررسی کردم و احساس کردم در زیر پانسمان و بخیه چیزی
سفت قرار دارد. پرستاران ابتدا توجهی نکردند. ولی بعد از اصرار من از دستش
عکس گرفتند و متوجه چیزی در داخل دستش شدند. او را به اتاق عمل بردند و
دوباره دستش را شکافتند و دو تکه چوب بزرگ در دستش باقی
مانده و عفونت کرده بود.
پس از گذشت چند روز با اجازه دکتر او را با تخت چرخ دار چون خودش اصرار داشت به دعای کمیل بردم . به من اصرار می کرد که لباس مشکی ام را آماده کن تا به عزاداری ماه محرم بروم. طفلم نمی دانست که چقدر شدت جراحت بالاست و من هم برای روحیه دادن به او می گفتم: باشد، حتماً تا آن موقع خوب می شوی و می توانی برای امام حسین (ع) عزاداری کنی. فرزندم به علت جراحت شدید دچار آسیب و خونریزی معده بود به همین دلیل حتی قادر به خوردن غذای نرم هم نبود و در عرض این سه ماه پسری که 21 سال با خون جگر پرورش دادم و بسیار رشید بود، فقط پاره ای از استخوان شده بود، طوری که اگر کسی از اقوام او را می دید اصلاً نمی شناخت. من نمی توانم خودم را با اولیاء خدا مقایسه کنم ولی امیدوارم برای تمام مصایب و مشکلاتی که در طول این سه ماه و خاطراتش در طی سال های بعد از شهادت، حداقل مرا شفاعت کند.