ملت ایران قیم نمی خواهد
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید محمدرضا حسینی بیستم شهریور 1350 در شهرستان محلات به دنیا آمد. پدرش علیجان نام داشت. نوجوانی کم سن و سال بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. محمدرضا که وارد دوران تحصیلات راهنمایی شده بود به عضویت بسیج در آمد. نوجوانی سیزده ساله که آرزوی حضور در جبهه را داشت. آرزویی که چندین سال طول کشید تا به حقیقت پیوست. با آن سن و سال کم دائم بین مسجد و خانه در رفت و آمد بود. اگر در این دو مکان پیدایش نمی کردید، باید سری به سالن کشتی می زدید، او پهلوانی را از نوجوانی آغاز کرده بود. وارد دبیرستان که شد، حضورش در بسیج افزایش یافت. تا جایی که اغلب شب ها را در پایگاه بسیج به صبح می رساند. با ورود به سال سوم دبیرستان درخواست های مکررش برای حضور در جبهه بالاخره جامه عمل پوشید.
ابتدا به دوره آموزش اعزام شود. شوق فراوان او به نگهبانی از دین و کشورش او را راهی جبهه های نبرد کرد و این شوق در اوایل زمستان 1366 به وصال تبدیل شد. جثه نسبتاً کوچک، اما دل بزرگ او را به آوردگاهی آورده بود که مرد می خواست. پهلوان محلاتی و بسیجی گردان ولی عصر (عج) دیری در این دنیا ماندگار نبود و در 16 سالگی در چهارم بهمن 1366 شلمچه، حضور او را با جسم پاره پاره شده ای از ترکش احساس کرد و خون پاکش، خاک شلمچه را گلگون کرد. تحمل این داغ برای پدر و مادرش سخت بود. با دستانی لرزان او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. در حالی که با قطرات اشک و آه بدرقه اش می کردند.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام
او که گشاینده مشکلات و بر آورنده و یاری دهنده بندگانش است. بنام او که
جان ها و روح ها از آن اوست و بنام او که آفریننده مهر و محبت در وجود
بندگانش است.
دوست می دارم وصیت نامه خود را با لفظ شهید شروع کنم، آری شهید آرمان متقین است، منطق شهید منطقی است آمیخته با منطق عشق، آن هم عشق به الله اگر بگویم قهرمان است ما فوق قهرمان است.
اگر بگویم عرفان، مافوق عرفان است. اگر بگویم مصلح ما فوق مصلح است، از هر چه بگویم ما فوق تر است.
شهید قلب تاریخ است
چرا که شهید قلب تاریخ است، بله پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم که در خط رهبر هستید، شهید هرگز نمی میرد، بنده محمد حسینی اظهار می دارم که اگر به درجه شهادت نایل شدم خواست خودم بوده و این راه را خودم انتخاب کرده ام چون می دانم راه، راه سعادت است و راه، راه انسانیت است و هدفم، هدف حسین بن علی (ع) است. راهم راه محمدی (ص) است روشم روش علی (ع) است.
و اینک من بسیجی به قدر توانایی خود فریاد می زنم و می خروشم و نوا می کنم و همچون غرش ابرهای سنگین اعلام می دارم، ای چپ و ای چپ نما و ای راست افراطی و ای فرصت طلب و ای انحصار طلب و ای سازش کار، ای لیبرالیسم، ملت مسلمان ایران قیم نمی خواهد، خودشان رشید و قهرمان هستند و شعارشان این است که نه شرقی نه غربیی جمهوری اسلامی.
سخنی با تو ای مادر عزیزم دارم، می دانم که داغ فرزند گران است ولی عاجزانه می خواهم که پس از شهادت من به هیچ وجه ناراحت نباشید و برای من گریه نکنید چرا که با ریختن اشکتان منافقین و ضد انقلابیون را خوشحال خواهی کرد.
البته می دانم که برای من اشک نخواهید ریخت چون روزی که می خواستم به جبهه بیایم گفتید: برو به امید خدا. شما ای مادر با این کلمه زیبا و با آن لبخند خوشحال کننده ورقه سرخ شهادت مرا امضاء کردید و چشم دشمنان اسلام را کور و امیدشان را قطع کردی، و اما تو ای پدر جان! هیچ گونه ناراحتی به خود راه ندهید چرا که شما در میان اجتماع صاحب کمال و افتخارید و در میان مردم سربلند زندگی خواهید کرد زیرا شما توانستید امانتی را که خدا به شما عطا کرده با بهترین وجه تقدیمش کنید.