زندگینامه خود نوشت یک شهید
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید داود زنگارکی فراهانی 16 اسفند 1341 در تهران به دنیا آمد. پدرش فرج اله، مستخدم اداره فرهنگ بود و مادرش ترکان خانم نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند. سال 1359 ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم اسفند1362 با سمت تیربارچی در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزارش در شهرستان اراک واقع است.
از یادداشتهای شهید:
من در یک خانواده نسبتاً متوسط به دنیا آمدم و با چه رنجها که پدر و مادرم من را بزرگ کردهاند بعد از اینکه به 6 سالگی رسیدم پدرم مرا به دبستان فرستاد. آن موقع منزل ما در تهران بود و در محلهای به نام مهرآباد جنوبی. در همان محل بود که به مدرسه رفتم و دوره دبستان را گذراندم. من از همان خردسالی عشق بسیار به نماز و روزه داشتم و کم و بیش نمازم را میخواندم. بعد از اینکه سنم زیاد شد و به حد بلوغ رسیدم، نماز و روزهام را تمام و کمال به جا آوردم. پدرم آن موقع سرایدار مدرسه بود. در مدتی که درس میخواندم آخر سال میرسید، تابستانها کار میکردم و به این طریق به پدرم کمک میکردم تا اینکه تظاهرات خیابانی شد و من در آن تظاهرات شرکت میکردم تا موقعی که این انقلاب به ثمر رسید.
در روزهای انقلاب با سایر مردم به کلانتری که در میدان هفت حوض بود، رفتیم و در آنجا یک اسلحه به دستم رسید و بعد از اینکه اسلحه به دست آوردم به پادگانها رفتیم. تا اینکه کمیته برقرار شد من به کمیته منطقه 5 احمدیه واقع در نارمک رفتم و خود را عضو آنجا کردم و مدت 5 ماه در کمیته خدمت میکردم و شبها در کوچه و خیابان پست میدادم.
بعد از مدتی که سپاه تشکیل شده بود. تصمیم گرفتم به سپاه بروم با راهنماییها یکی از دوستان در تاریخ پنجم مهرماه سال 1358 به سپاه رفتم. البته مکانی بود که پشت مسجد جامع نارمک که در آنجا اسم نوشتم و بعد از دو ماه تحقیقات به دنبال من آمدند و گفتند: فلان روز باید به دوره اعزام بشوم البته دوره سپاه در آن موقع پانزده روزه بود. بعد ما را به دوره اعزام کردند بعضی به پادگان امام حسین(ع) که اولین دوره را ما میدیدم بعد از دوره ما را به پادگان ولیعصر(عج) آوردند در آنجا ما را تقسیم کردند که به گردان یک گروهان یک منتقل شدم بعد ما را به ماموریت به کرج فرستادند در حدود 2 یا 3 ماه در کرج ماموریت داشتیم. ماموریت ما تمام شد و به پادگان برگشتیم. دوباره ما را به خرمشهر فرستادند. به مدت 3 ماه که مسئول گروهان ما شهید حسین کاظمی بود. در خرمشهر در عرض این سه ماه با ضد انقلابیون که بمبگذاری میکردند، مبارزه کردیم و در کوچه بازار خرمشهر برای حفاظت از انقلاب پست میدادیم تا موقعی که ماموریت ما به اتمام رسید و به تهران بازگشت کردیم.
مدتی در تهران بودیم و دوباره ما را به ماموریت فرستادند، این بار سه ماه به بیجار رفتیم در این مدت باز هم با ضدانقلاب میجنگیدیم و چه بسیار زحمتها که برادران نکشیدند در سرمای زیاد، هنوز درگیری بود، بچهها خسته و تشنه بودند و به ما گفتند که باید به آن قله به نام هزار و پنجاه است، برویم چون بچهها خسته بودند مسئول ما به ما گفت: کی حاضر است برویم؟ نه نفر که جمع کل ما 35 نفر بود، نه نفر حاضر شدیم که برویم و یکی از آنها من بودم و به راه افتادیم و به آن قله رسیدیم.
خدا بیامرز عباس ذوالفقاری که از همه ما جلوتر و مسئول ما بود پشت یک سنگ سنگر گرفته بود. چون درگیری زیاد شده بود و عراقیها خمپاره 60 داشتند، عباس ذوالفقاری آمد که برگردد و به ما بگوید که عقبنشینی کنید یک تیر به سرش اصابت کرد و شهید شد و ما عقبنشینی کردیم، عقبنشینی به آن معنی واقعی نه. ما در همان قله ماندیم تا نزدیکی غروب من به بچهها گفتم که اگر اینجا بمانیم همگی شهید میشویم و یک نفر یک نفر به عقب آمدیم شب در بازی دراز خوابیدیم و صبح زود چون فشنگها تمام شده بود و آبی نداشتیم که بخوریم و غذا نبود و ماندنمان فایدهای نداشت به عقب برگشتیم و به سر پل آمدیم و آنجا را عراقیها گرفته بودند. مدتی در سر پل مسئول آب بودم یک ماشین آتشنشانی بود که میرفتم از پادگان ابوذر آب میآوردم و بین بچهها تقسیم میکردم و این مدت هم تمام شد و بعد از یک هفته مرخصی دوباره به سر پل به مدت 3 ماه آمدیم و مقر ما پادگان ابوذر بود و از آنجا پاسداری میکردیم بعد از اتمام ماموریت به تهران آمدیم و در پاسدارخانه پست میدادیم دوباره به ماموریت اعزام شدیم. ماموریت ما به مریوان بود و مسئول سپاه آنجا حاج احمد متوسلیان بود.
حدود یک متر برف در زمین بود، به پاسگاهی حمله کردیم که ضدانقلاب در آن بود و آنجا را تصرف کردیم دوباره به تهران برگشتیم و گردان در تهران ماند و من از تهران انتقالی گرفتم و به کرمانشاه رفتم که فرمانده سپاه آن موقع شهید بروجردی بود که گفتند: عراق به شهرهای مرزی حمله کرده است. در کامیاران بود قرار بود ستونی به سنندج برود که آمدند به ما گفتند: که باید جاده را پاکسازی کنیم تا ستون ضربه نخورد در حدود 20 نفر بودیم که به پاکسازی جاده مشغول بودیم و ستون هم پشت سر ما حرکت میکرد تا به سنندج رسیدیم البته یک فروند از هلیکوپترهای ما در آنجا سقوط کرد. چون ماموریت ما این بود ستون را ببریم بعد از رسیدن به سنندج دوباره به کامیاران برگشتیم. مدتی که من در کامیاران بودم دو ماه بود که در همانجا تصمیم گرفتم ازدواج کنم و به خاطر همین هم به تهران برگشتم و ازدواج کردم. یک هفته یا دو هفته بعد از ازدواج به بانه رفتم که ماموریت ما در این مدت 3 ماه بود. در بانه هم مثل باقی ماموریتها با ضدانقلاب میجنگیدیم. ماموریت ما تمام شد البته در همین ماموریت بود که یکی از برادران به نام حسین بلبلی اسیر شد و بعدها که مدت آن کم بود دوباره آزاد گشت.
بعد از تمام شدن ماموریت به تهران آمدیم و مدتی در تهران بودیم مدت آنهم کم بود در حدود دو هفته دوباره ما را به ماموریت فرستادند چون نیرو کم بود ما را بلافاصله به سرپل ذهاب فرستادند. مقر ما در مسجدی بود. آن موقع عراقیها پشت تپه دالاهو بودند، فردا شب بود که با عدهای به بالای تپه رفتیم چون تا به حال با تانک و خمپاره و هواپیما سرو کار نداشتیم. شب اول مرا وحشت برداشت چون عراقیها بسیار زیاد آن تپه را میزدند. شب بود در سنگر با یکی از برادرها به نام نادر گودرزی نشسته بودیم که ناگهان فشنگهای رسام عراقیها از بالای سرم رد شد یک دفعه خودم را به سنگر انداختم و برادرم زد زیر خنده گفتم که چرا میخندی؟ جوابم را نداد در همین موقع بود که یک خمپاره به طرف سنگر آمد البته من در داخل سنگر بودم که یک دفعه برادرم نادر پرید داخل سنگر و این دفعه من بودم که ... .
در آن تپه برادر منصور تاجیک شهید شد و عدهای از یاران ما زخمی شدند فردا شب به پائین تپه رفتیم و به سر پل رفتیم. شب در همان مسجد خوابیدیم از مردم خبری نبود، همه رفته بودند جز یک عده که میجنگیدند. فرمانده آنجا برادر شهید بروجردی بود، آمد پیش فرمانده ما به نام شهید عباس ذوالفقاری و مسئول گروهان شب به راه افتادیم و در زیر یک پل خوابیدیم. نزدیکهای صبح بود که ما را بیدار کردند و به طرف بازی دراز رفتیم. نزدیکهای ساعت 2 بعد از ظهر بود که به آخر قله رسیدیم عدهای از برادران شمال بودند که درگیر شده بودند. قله بازی دراز در آن موقع دست ما بود.
دستخط شهید
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی