برادر شهیدم ناصر
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، باران روحانگیز بهاری آسمان روستای موتآباد را طراوتی دلپذیر بخشیده بود. مردم برای آمدن بهار و دید و بازدیدهای عید لحظه شماری میکردند. شب عید بود و در خانهها بوی بهار پیچیده بود. تخم مرغهای رنگی در دست بچه ها با ارزشترین داراییشان بود. بهار نوید شادی و خوشحالی میداد. در خانه ما اولین روز بهاری سال 1346 به یمن قدم برادر دلبندم بیشتر از همیشه بوی بهار میآمد. خانواده ما نسبتاً شلوغ و وضع مالی پدر متوسط بود. پدر کشاورز بود و روزی ما را از دستان سخاوتمند خاک فراهم میکرد. پدر مهربانم با زحمت فراوان سعی میکرد من و دیگر فرزندانش را به بهترین شکل ممکن بزرگ کند. ناصر برای پدر و مادرم هدیهای از جانب خداوند بود.
او پسر بچه ای بازیگوش، دوست داشتنی و البته مهربان بود. کم کم قدم در راه مدرسه گذاشت. اما بعد از مدت کوتاهی ترک تحصیل کرد و یاریرسان پدر در کار کشاورزی و امور منزل شد. قلب رئوف و مهربانش آنقدر برای محبت به دیگران میتپید که لحظهای از کمک کردن و دیدار با اقوام غافل نمیشد. اگر از تمام آشنایان بپرسید کسی نیست که از مهربانیاش خاطرهای نداشته باشد.
در سالهای نوجوانی برای این که بهتر بتواند به خانواده کمک کند در یک مکانیکی مشغول به کار شد. شاگردی در یک مغازه کوچک و دستهای سیاه و روغنیاش، نشانه بزرگ شدن و مردانگیاش بود و هر روز ما بیشتر دلبسته او میشدیم. چندی نگذشت که ناصر نیز مانند جوانان دیگر برای رفتن به خدمت سربازی آماده شد. او پاسدار وظیفه لشکر 27 محمدرسول الله(ص) اعزام و به عنوان نیروی تکاور در جبهههای جنوب کشور مشغول به نبرد شد.
شهید ناصر ربیعی به مدت 20 ماه در خاک جنوب کشور خدمت کرد و بعد از آن پیکی آمد و از مجروحیت و بستری شدن او در بیمارستان خبر آورد. در بیست و یکم فروردین ماه متوجه شدیم که ناصر عزیزمان در روز پنجم فروردین سال 1367 در شهر منطقه شاخ شمیران (حلبچه) با اصابت ترکش به سر و پایش به درجه رفیع شهادت رسیده است. همان طور شد که خودش به پسر داییام گفته بود که این سفر آخر است و من دیگر بر نمیگردم. پیکر پاکش در زادگاهش روستای موتآباد به خاک سپرده شد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی