میخواهم جای پایم یادگاری بماند
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید بهرام یادگاری در سال 1343 در شهر اراک متولد شد و تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کرد. پس از ترک تحصیل در یک کارگاه جوشکاری مشغول به کار شد. او از زمان شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج به جبهه اعزام شد و تا زمان شهادت ماهها در جبهه بود.
خواهر شهید میگوید:
خوشبرخورد و خونگرم بود و در کار و اهل کمک به خانواده و احترام به پدر و مادر و یاور محرومان در وجودش متبلور بود و در حمله رمضان به اتفاق تعداد 71 نفر از همرزمان خود به شهادت رسیدند که چند سال بعد بقایای پیکرش به ما برگشت داده شد. چون بین همه فامیل از همه مهربانتر و خونگرمتر و دلسوزتر بود، با شنیدن خبر شهادت او همگی متأثر و غمگین شدند.
از همه زودتر از خواب بلند میشد و بعد از خواندن نماز به نانوایی میرفت و چای و صبحانه را آماده میکرد، او بود. از کار که بر میگشت، شامش را میخورد و به پایگاه بسیج و نگهبانی شبانه میرفت و هر بار که از جبهه بر میگشت، به دیدن همه فامیل میرفت و موقع رفتن به جبهه از همه خداحافظی میکرد و حلالیت میطلبید.
فردی بسیار شوخ و دلزنده بود و هرگاه احساس میکرد، فردی از خانواده یا فامیل غمگین و ناراحت است، تا او را به خنده و شوخی وادار نمیکرد، او را رها نمیکرد و در هر مجلسی وارد میشد، شادی و خنده هم با او به مجلس میآمد. در کارها همیشه به دنبال کشف راه تازهای بود و چون کارش جوشکاری بود، بیشتر اوقات از خود چیزهای خاصی ابداع میکرد و دائماً به فکر ساختن وسیله جدید بود.
روزی که بهرام آمد، رفتم جنازهها را دیدم. به پاسدارها گفتم: آقا، بهرام یادگاری این بود؟ بهرام خیلی قدش بلند بود، خیلی قشنگ بود، این استخوانهای بهرام است؟ من روزه بودم و حالم بد شد. شب خوابیدم و خوابش را دیدم. بهرام گفت: خواهر جان، چرا میگویی من نیستم؟ تابوت من بود. که نوشته بود بهرام یادگاری فرزند عبدالله.
در آزادی خرمشهر بهرام خیلی خوشحال بود و خیلی ذوق میکرد. آمد وسط حیاط و گفت: الهی شکر که دشمنان شکست خوردند. یک روز بهرام داشت چند عکس شهید و مجروح به ما نشان میداد. گفتیم: بهرام جان، دیگر نرو. ناراحت شد و گفت: خواهر جان، اگر بدانی عراقیها با ایرانیها چه میکنند؟ به خدا اگر بگویی نرو، داخل وصیتنامه مینویسم که هیچکدام در تشییع جنازه من شرکت نکنید. تا این که وصیتنامهاش بعد از چند روز آمد در خانه. ما نگران بودیم که چیزی نوشته باشد و حتی وصیتنامه را باز کردیم. نوشته بود: برادرم، اسلحه مرا زمین نگذار و خواهرم، حجاب تو ارزندهتر از خون من است. مادر، اگر مرا دوست داری، پاهایت را برهنه کن و دنبالم بیا و مادرم هم پای پیاده دنبال جنازه رفت.
روزی از تهران آمد اراک. ماه رمضان بود. ما آمدیم در سپاه هر چه صدایش کردیم، گوش نمیکرد. میترسید ما بگوییم بس است، دیگر نرو مقداری وسیله برایش آورده بودیم. بالاخره آمد دم در سپاه. موتور یکی از دوستانش را برداشت و به خانه آمد. آقا جانم خواب بود، بوسش کرد. خانه همه فامیل رفته بود و گفته بود که میخواهم جای پایم یادگاری بماند.
بهرام به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(ع) در عملیات رمضان حضور داشت که در پنجم مردادماه سال 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید سالها در منطقه نبرد مفقود بود و پس از تفحص در ششم اسفندماه سال 1373 در زادگاهش به خاک سپرده شد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی