چشم به راه یوسف گم گشته
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید سید سعید حیدری در اولین روز از فروردین سال 1339 در یکی از محله های شهر اراک، در خانوادهای شریف و زحمتکش به دنیا آمد.
مادر می گوید: سعید از همان سنین کودکی اهل کار بود و دوست داشت، همراه پدر کار کند. تعالیم دینی را از خانواده فرا گرفت و به دبستان رفت. پسری آرام، دوست داشتنی و درسخوان بود. در دبیرستان، در رشته ی ریاضی تحصیل کرد و توانست دیپلم بگیرد.
در روزهای انقلاب و مبارزه علیه شاه هم حضوری فعال داشت. با دوستانی که در مسجد محله پیدا کرده بود، شبها با شعار نویسی و روزها با حضور در تظاهرات و راه پیمایی و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره)، دوستی خود را به انقلاب ثابت کرده بود.
شبها که به خانه می آمد، بسیار خسته؛ اما در دل بسیار خوشحال و راضی بود. بعد از پیروزی انقلاب، به بسیج رفت و شبها نگهبانی می داد و از محله ها و مناطق حساس حفاظت می کرد.
درسش را که تمام کرد برای رفتن به خدمت سربازی آماده شد. بی درنگ، لباس خدمت به تن کرد و به لشکر 81 ارتش رفت و در منطقه ی جنوب کشور، مشغول به خدمت شد تا جنگ در گرفت. در اولین روز از مهر ماه سال 1360 درست یک روز بعد از اعلام جنگ، از طرف دشمن بعثی، هنگام تک دشمن در سر پل ذهاب به شهادت رسید. پیکر پاک شهید هنوز بر نگشته است تا مادرش را آرام کند.
گلوله ی تانک مستقیم به سرش خورد و از او چیزی باقی نگذاشت. این را شاهدان عینی این واقعه میگویند. اما، مگر میشود مادری چشم انتظار را با این حرفها آرام کرد. سال ها از شهادت او می گذرد؛ اما چشمان اشکبار مادر، هنوز منتظر دیدن قد رعنای سعید در چهارچوب در خانه است.
مادر حتی اجازه ی تغییر منزل را هم نداده است که مبادا روزی سعیدش باز گردد و نشانی جدید را بلد نباشد. این حال و روز مادران شهیدی است که هنوز پیکر مطهر فرزندانشان از جبهههای نبرد باز نگشته است. تا خبر شهیدان گمنام در شهر میپیچد، لبشان به دعا گشوده می شود و با چشمانی اشکبار و قلبی لرزان، چادر به سر، میروند تا بلکه از یوسف گم گشتهشان نشانی آورده باشند. بوی پیراهنی کافی است تا در بدرقه تابوت فرزندان ایران، ضجه دلتنگی سر دهند. مادر، خود نام سعید را برای فرزند عزیزش انتخاب کرد تا انسانی سعادتمند و خوشبخت باشد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی