بریده ای از زندگی شهید «سیدعلی جلالی»
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید سیدعلی جلالی متولد اول شهریور سال 1345 تحصیلات ابتدایی خود را در شهرستان دلیجان گذراند. او فردی انقلابی و زحمتکش بود.
در ابتدای جوانی شغل شیشهبری را پیشه کرد، انسانی شریف بود حال که با بعضی از افراد در مورد ایشان صحبت میشود از او به خوبی یاد میشود و همه از او راضی بودند.
او دستگیر پدر در روزهای سخت زندگی بوده و حتی مادرش هم میگوید: در خانه هم از کارهای داخل منزل غافل نبوده و کمک حال خانواده بوده است. اخلاق و رفتار نیکو و حسنهایی داشت به طوری که همه بستگان از این شهید والامقام با شیرینی و لحن خاص تمجید میکنند و از او یاد میکنند. سالهای دوران خدمت در جبهه به کار خاکریز سازی و سنگرسازی بر روی لودر سپری میکرد. هر چند که کار کردن بر روی لودر بسیار خطرناک بود و هر لحظه امکان شهادتش، پیشبینی میشد اما او با تمام وجود کارش را دوست داشت و به آن عشق میورزید.
این شهید گرامی به عنوان پاسدار وظیفه در تیپ مهندسی رزمی42 قدر سنگر و خاکریزهای بسیاری را برای سربازان و همرزمانش در جبهههای نبرد ساخت و عاقبت مانند کبوتری سبکبال در سیزدهم بهمن ماه سال 1365 در شلمچه به شهادت رسید و به نزد پروردگار خویش کوچ نمود.
خاطره:
روزی برای کار به منزل یکی از دوستان رفته بود و مقداری شیشه برای آنها برده بود تا پنجرههای آن خانه را شیشه کند. هنگامی که کار خود را به پایان رساند، صاحبخانه مقداری پول به او میدهد و او خداحافظی کرده و از منزل خارج میشود. هنگام شب وقتی حساب میکند میبیند که صاحبخانه مقداری بیشتر از دستمزدش را به او داده است.
فردای آن روز به درب منزل آن شخص باز میگردد و اضافه پول را به آن شخص باز میگرداند و میگوید که تو بیشتر از آن چه حق من بوده به من دادهای، نه تنها در این مورد بلکه در موارد بسیار دیگر هم حتی حق واقعی خویش را دریافت نمیداشت. هر گاه به منزل اشخاص بیوه و یا بیبضاعت میرفتند تا پنجرهای را شیشه کند به خاطر رحم و انصافی که در وجودشان بود و از روی شفقت و مهربانی گذشت کرده و بدون خداحافظی از خانه خارج میشد تا مبادا آن شخص بیبضاعت بخواهد مزدش را بدهد.
خاطره دیگر:
آخرین بار که این شهید عزیز برای گذراندن دوران مرخصی به منزل آمده بود، مدت شش روز در کنار خانواده بود. تمام اقوام را دید و به منزل بازگشت. فردای روزی که قرار بود به جبهه باز گردد با پدر و مادر و خواهران و برادر خویش خداحافظی کرد و از درب خانه خارج شد و در حالی که گریه مادر بدرقه راه او بود، چند قدمی که از درب خانه جلوتر رفت، بازگشت و به پشت سر نگاه میکرد و این کار را تا به سر کوچه رسید چندین بار تکرار کرد. مثل این بود که خودش میدانست آخرین بار است که برای دیدن خانواده آمده و مثل این بود که به ایشان وحی شده بود که قرار است شهید شود. آخرین خداحافظی او برای خانواده رنگ و بوی دیگری داشت و بعد از آن او طعم شیرین شهادت را چشید و به نزد معبودش بازگشت.
پس از شهادت ایشان، پدر بزرگوارشان مقدار پساندازی را که ایشان در سالهای قبل از جنگ تحمیلی با کار کردن و زحمت به دست آورده بودند را با نام ایشان در خیابان سرچشمه یک سالن برای آموزش و پرورش ساخت تا بدین وسیله یاد این شهید گرامی همیشه یادگار باشد و با دیدن این نامهاست که ما همیشه به این فکر وا داشته میشویم که یاد و نام شهیدان تا ابد زنده است.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی