شهادت را آگاهانه انتخاب کردم
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید «ابوالفضل شفیعی» در ۱۲ اسفندماه ۱۳۴۰ بهعنوان نخستین فرزند محمدتقی در روستای برج شازند چشم به جهان گشود. این روستا در ۱۸ کیلومتری شهرستان شازند قرار دارد و به دلیل وجود مقبره حاج ملا اسماعیل فدایی برجی، به برج آقا معروف است.
او دوران کودکی خود را با شیطنتهای کودکانه سپری کرد و در هفتسالگی وارد مدرسه شد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهای در روستای برج به پایان رساند و برای ادامه تحصیل، دوره راهنمایی را در مدرسه حکیم نظامی شهر آستانه گذراند. سپس برای تحصیل در رشته ریاضی-فیزیک به اراک عزیمت کرد و در دبیرستان مجیدی (شریعتی) به مدت چهار سال مشغول به تحصیل شد.
خانواده و خدمت سربازی
ابوالفضل سه خواهر و دو برادر داشت. پس از اخذ دیپلم، برای گذراندن خدمت مقدس سربازی به عضویت ارتش درآمد و در قالب لشکر ۶۴ ارومیه به منطقه پیرانشهر اعزام شد.
بدرقه به جبهههای حق علیه باطل
بوی اسپند و گلاب همه جا را فرا گرفته بود. اهالی روستای برج شازند گرد آمده بودند تا جوانی را بدرقه کنند که قرار بود به جبهههای جنگ حق علیه باطل اعزام شود. مادرش با چشمانی اشکآلود و قلبی نگران، او را از زیر قرآن رد کرد و بر پیشانیاش بوسه زد. ابوالفضل شفیعی، این جوان رعنا، راهی خدمت سربازی میشد.
شهادت
او در سال ۱۳۶۰ وصیتنامهای سهصفحهای نوشت و در ششم بهمنماه ۱۳۶۱، در منطقه پیرانشهر و پسوه آذربایجان، بر اثر اصابت گلوله عوامل ضد انقلاب به شهادت رسید. پیکر پاکش چهار روز پس از شهادت، با حضور مردم قدرشناس روستای برج، به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید ابوالفضل شفیعی
بسم رب الشهدا
"إنا لله و إنا إلیه راجعون"
ما از آنِ خدائیم و بهسوی او بازمیگردیم.
"و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون"
مپندارید آنان که در راه خدا کشته میشوند، مردهاند؛ بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
نیّت دفاع از حق، از برترین انواع تفکر صحیح است و اقدام در راه شهادت، یکی از بهترین اعمال صالح. کسی که به نام دین و برای حفظ احکام خدا، اطاعت از دستور امام یا نایب امام، پا به میدان مبارزه میگذارد و جان خود را تقدیم میکند، به جوار رحمت حق وارد میشود.
شهید مانند شمعی است که با سوختن خود، محیط را برای دیگران روشن و مناسب میسازد. شهدای انقلاب اسلامی ایران، با نثار خون خود، درخت تنومند اسلام را آبیاری کردند و به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام خمینی (ره) لبیک گفتند.
امیدوارم من نیز با اهدای خون ناقابل خود، به جمع این شهیدان بپیوندم و شربت شهادت را بنوشم. شهادتی که آن را آگاهانه و عاشقانه انتخاب کردهام و مدتها بود که شب و روز در انتظارش بودم.
خطاب به خانواده
پدر و مادر عزیزم، از شما برای زحمات فراوانتان در تربیت من سپاسگزارم. از شما میخواهم مرا حلال کنید که هرگز نمیتوانم زحمات شما را جبران کنم. صبر و استقامت پیشه کنید و در سوگ من ننشینید. بدانید که من امانت خدا نزد شما بودم و شما این امانت را با صداقت بازگرداندید.
از خواهران و برادرانم میخواهم تا پیرو خط امام باشند و تا پیروزی حق بر باطل دست از مبارزه برندارند. از اقوام و دوستانم میخواهم مرا حلال کنند و برایم طلب آمرزش نمایند.
مادر عزیزم، اگر پولی از من باقی مانده، آن را به فقرا بدهید. همچنین، اگر برایتان مقدور بود، برایم سه ماه روزه بگیرید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی