شهید بهرام گودرزی
تاریخ تولد: ١٣٤٥/٠٧/٠١
محل تولد: روستای اناج
نام عملیات: کربلای 4
تاریخ شهادت: 1365/10/04
محل دفن: گلزار شهدای اراک
محل شهادت: بوارین
اقشار: آموزش و پرورش
زندگی نامه:
شهيد بهرام گودرزي به تاريخ 1345دراراك متولد گرديد. پس ازاخذ ديپلم درمركز تربيت معلم قم دررشته ديني وعربي پذيرفته شد . زماني كه تازه ازدواج كرده بود به جبهه شتافت و عاقبت درعمليات كربلاي 4درمنطقه شلمچه با لبس غواصي به شهادت رسيد وپس ازيازده سال پيكر پاكش به بهشت زهراي اراك آورده ودركناردوستانش به خاك سپرده شد.
از زبان مادر شهید
امروز پس از ده سال پيكرت را از كربلاي شلمچه آوردند، بي معني است اگر بگويم دلم پيش توست، تو خود دل مني كه اكنون برخاك افتاده اي و ديگر نمي تپي.
دل مرده نيستم كه تو هرگز نمرده اي، دلسرد هم نيستم كه تو به خورشيد گرما مي دهي. چطور بگويم؟ دلخوشم، كه تو خوشحال و سرخوشي، بي قراريم را نگذاشته ام كسي بفهمد؛ اما لابد تو فهميده اي. پس از اين همه سال كه آمدي، حتماً نوازش مدام اين نگاه خسته را به روي پاره هاي تنت، احساس كرده اي. جان مادر، پسرم، با خود عهدكرده ام كه بيايم و پيكر سبكت را همراه با غم سنگينت و خاطره هاي شيرينت تنها بردوش بكشم. و مادري معنايش همين است. مادر، چون سنگيني غم فرزندش را با دوش ديگران تقسيم نمي كند، كمرش تا مي شود، مي شكند و موهايش به سپيدي مي نشيند. از وقتي خبر رفتنت را شنيدم، در برخوردهايم با ديگران يك لبخند افزوده ام. نخواسته ام كه براي غمت شريك داشته باشم بهرام جان، خواستند مقدمه بچينند در گفتن خبر شهادتت؛ آن ها از پيوند محكم دوستيمان خبر داشتند و از همين روي خواستند مقدمه چيني كنند. گفتند: تنها خداست كه مي ماند و من گفتم: تنها بهرام نيست كه مي رود. با تعجب سؤال كردند: كسي چيزي گفته است؟ گفتم: نه، اين قانون از ديرباز بوده است. تو باور نمي كني بهرام جان كه وقتي به خانه مي آمدم و تو بودي، لازم نبود از لباس و كفش و صدايت، بودنت را دريابم، من بوي تو را حس مي كردم. اكنون تكه استخوانهايت را مي بينم كه آنقدر برزمين سائيده اند كه پارچه و پوست را از رو برده اند. مي آيم ، مي آيم و عطش لب هايم را با ضريح چشمانت جبران مي كنم. سلام بهرام جان، سلام مادر، سلام دلاور! چه بوي عطري مي دهي مادر. اين بوي عطر و گل از كجاست مادر؟ بگذار اول پيشانيت را ببوسم، نه پاهايت را، كه اين پاي رفتن را خدا به تو داد و به من نداد. يك عمر دست مرا بوسيدي، بگذار يك بار پاي تو را ببوسم كه شايسته ي عمري بوسيدن و بوييدن است. در خواب بارها ديده بودمت؛ اما هيچ گاه چنين آرامشي ملكوتي در تو نيافته بودم.
اين همه سال انتظار، اين همه با چشماني خيس خوابيدن. ده سال شاگردانت وجودت را در كلاس حس مي كردند. امروز روز تشييع پيكر پاك توست. به عكست خيره مي شوم، انگار همين ديروز بود كه درروستاي اناج به دنيا آمدي، اول پاييز سال 1345، چقدر زندگي شيريني داشتيم، به ياد دارم كه چقدر وضعيت تحصيلت خوب بود، دوران ابتدايي و راهنمايي و متوسطه را در اراك گذراندي در دبيرستان علي ابن ابيطالب اراك عضو انجمن اسلامي بودي و دانشجوي تربيت معلم شهيدباهنراراك در رشته ي ديني و عربي بودي. وقتي مدرك فوق ديپلم گرفتي و اول پاييز1365 به عنوان دبير به استخدام اداره ي آموزش و پرورش خنداب درآمدي، سرازپا نمي شناختي، چرا كه از همان كودكي عاشق تعليم بچه ها بودي. 2سال و 6ماه در آموزش و پرورش خدمت كردي. اكنون شاگردانت هم در مراسم باشكوهت شركت كرده اند و از نحوه ي تدريس تو مي گويند و از اخلاق خوب تو سركلاس ياد مي كنند، از شيوايي بيانت و از درس هاي اخلاقي كه از تو آموخته اند، از توجه زيادت به قرآن و مسائل شرعي و ازاين كه مانع غيبت كردن از ديگران مي شدي.
آرزوي هر پدر و مادري ديدن دامادي پسرش مي باشد، من و پدرت هم در آستانه ي رسيدن به اين آرزو بودم كه تو از طرف بسيج راهي جبهه شدي و در عمليات كربلاي4، از غواصان ويژه ي گردان امام حسين(ع) بودي، در منطقه ي عملياتي شلمچه پس از گذشتن از موانع در چهارمين روز از دي ماه سال1365، در عمليات كربلاي 4 با تيرمستقيم دشمن به شهادت رسيدي و بعد از ده سال امروز كه مهر ماه 1376 است تو را آوردند. كسي جز ما فرزند از دست دادگان نمي داند كه سال ها انتظار براي يك پدر يعني چه؟
شکسته استخوان داند بهاي موميايي را از تنهايي و غربتت در اين سال ها غصه ام مي گيرد. چقدر در انتظارآمدن پيكرت چشمانمان به در دوخته شد! چقدر به پدر و مادرهايي كه هر پنج شنبه برسر مزار فرزندشان حاضر مي شدند، غبطه مي خورديم! چقدر ميان قبرهاي بي نام جستجو کرديم! اما تنها پناه خستگي هاي ما قاب عكس كوچك تو بود. هم رزمانت به من سر مي زنند، چقدر بوي تو را مي دهند. مي گويند:
حاج غلامعلي، بهرام عزيز ما بود، همرزم خوب ما بود. مي گويم: آري، بهرام عزيز بود، فرزند اين ملت بود، رفت تا اين ملت بماند.
او هميشه مي گفت: «اگر مي خواهيد در مقام و منزلت شما خللي خداي نكرده وارد نشود، هيچ گاه زبان خود را به شكايت نگشاييد و آنچه را كه از قدر و منزلت الهي و خدايي شما كم و كاست مي كند برزبان نياوريد. هرچيزي كه آفريده شده بالاخره يك روز فنايي دارد و انسان هم براي جاودانگي به اين دنيا نيامده.»
گر عشق دستم بگيرد، سوي تـو مي آيم اي خوب
بي تو نمي ماند اين دل، در اين تن سســت و بيمار
خاطره:
عنوان خاطره:شهید در مرکز تربیت معلم قم به همراه شهید ابوالفضل اسدی و جانباز داود ترابی که ازد وستان صمیمی بودند در هنگام تحصیل هر سه نفر به تعداد مکرر به جبهه اعزام شدند یکی از استادان تربیت معلم در ان زمان استاندار استان فارس بودند که به شهید بهرام گودرزی و شهید ابوالفضل اسدی پیشنهاد داده بودند که حاضرم در استان فارس شما را به عنوان معاون استان فارس دریافت کنم این دو شهید عنوان نمودند تا زمانی که جنگ ادامه دارد هیچ شغلی را نپذیرفته و در جبهه خدمت می کنند وبعد از اتمام تحصیلات نیز به دلیل حضور در جبهه در کلاس درس حاضر نشده و قبل از اینکه معلمی را در کلاس تجربه کنند هر دو شهید شدند.
وصیت نامه شهید
«اگر مي خواهيد در مقام و منزلت شما خللي خداي نكرده وارد نشود، هيچ گاه زبان خود را به شكايت نگشاييد و آنچه را كه از قدر و منزلت الهي و خدايي شما كم و كاست مي كند برزبان نياوريد. هرچيزي كه آفريده شده بالاخره يك روز فنايي دارد و انسان هم براي جاودانگي به اين دنيا نيامده.»
گر عشق دستم بگيرد، سوي تـو مي آيم اي خوب
بي تو نمي ماند اين دل، در اين تن سســت و بيمار
منبع : پله های اسمانی