نگران نباشید! تا لباس سبز سپاه را نپوشم شهید نمی شوم
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید اسماعیل زاهدی دهم مرداد سال 1344 نیکو سرشتی از تبار
هابیلیان در شهر اراک دیده به جهان گشود. در سال 1351 وارد مدرسه ابتدایی شد، وقتی
که به مدرسه میرفت، همه معلمان و همکلاسیهای شهید از محبت و مظلومیت او صحبت میکردند.
گویی که الگویی برای همکلاسیها و حتی معلمانش بود.
دوران انقلاب اسلامی
شهید در دوران ابتدایی همیشه با نمرات عالی کارنامه قبولی خود را میگرفت و همیشه مورد توجه مسئولین مدرسه قرار داشت. در سال 1356 دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. در همان هنگام بود که کاروان پر تلاطم انقلاب از راه رسید و شهید خود را با این کاروان همراه کرد و در تمام راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم سفاک پهلوی شرکت فعالی داشت. در روند به تکامل رساندن انقلاب بود که شهید توسط شهربانی دستگیر و در راه شهربانی با الطاف الهی نجات پیدا کرد و از آن زمانه به بعد فعالیت خودش را در مساجد، این سنگرهای انقلاب، با شتاب بیشتری ادامه داد. بعد از پیروزی انقلاب مدتی در یک کارگاه صافکاری مشغول به کار شد. وی حتی در محیط کار چنان جوی را به وجود آورد که همه مجذوب اخلاق خوش و مظلومیت بیحد وی شده بودند و احترام زیادی برای وی قائل بودند.
دوران جنگ تحمیلی
به
محض شروع جنگ راهی جبهه شد. حدود یک سال را در
جبهههای سرپل ذهاب گذراند. در موقعی که اسماعیل در جبهههای
سرپل ذهاب مشغول رزم با دشمن بعثی بود، یکی از بستگان وی نامهای به او مینویسد و
در این نامه به او توصیه میکند که مواظب خودش باشد. شهید زاهدی در
جواب نامه مینویسد که نگران نباش و خیالت راحت باشد، مطمئن باشید تا وقتی که لباس
سبز سپاه را نپوشم به شهادت نمیرسم.
اسماعیل مدت سه ماه را در جبهههای سومار و چهار ماه را در شیاکوه و مدت شش ماه را در عملیات فتح المبین و بیتالمقدس گذراند. بعد از آزادی خرمشهر به اراک برگشت و چون استعداد و ذوق مربیگری در او فراوان بود، از طرف بسیج به یک دوره مربیگری به تهران اعزام و این دوره را با موفقیت به پایان رسانید و مدتی را در روستاهای اراک به آموزش داوطلبان بسیج همت گمارد، تا اینکه بعد از باز شدن گزینش سپاه و قبول شدن و لباس سبز سپاه را بر تن کرد. سپس به عنوان معاون گروهان گردان موسی بن جعفر(ع) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) به جبهه اعزام شد. حدود چهار ماه بعد از رفتنش به جبهه در یکم آذر 1362 در قله کانی مانگا حجله خونین خود را بست و عروس شهادت را در آغوش کشید. مدتی جنازه شهید بر فراز قله بود که با همت و تلاش چند تن از همرزمانش به پشت جبهه منتقل گردید.
قسمتی از وصیتنامه شهید:
مادر
جان من امانتی بودم نزد شما و از اینکه این امانت را خدا از شما گرفته، نباید
ناراحت شوید. گریه برای شهید معنی ندارد؛ چون دشمنان ما شاد میشوند و شاد شدن آنها
من را عذاب میدهد.
ای ملت حزبالله ایران! هیچگاه این رهبر جهان و بشریت و دریای علم و معنویت و این بزرگمرد جهان و جهانیان، این حسین زمان، امام خمینی را تنها نگذارید و اگر او را یاری دهید، اسلام و قرآن را یاری دادهاید.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی