دوشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۱۷
شهید «علی‌اصغر سرمدی» در عملیات والفجر 3 در مهران بعد از شنیدن خبر پیروزی مرحله اول عملیات، به نماز ایستاد اما نماز عاشقان واصلان، در خونشان رنگین‌تر است. اصابت گلوله‌ای زمزمه‌هایش را قطع کرد و بالی شد و او را به معراج شهادت رهسپار کرد. در نوید شاهد زندگینامه این شهید والامقام را بخوانیم.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، بوی عطر لباس نمازگزاران با حال و هوای معنوی مسجد سیدالشهدا(ع) در هم آمیخته بود. پس از نماز عشا که معمولاً در مسجد سیدالشهدا(ع) می‌خواند، رو به برادرش کرد و گفت: داداش برنامه‌ی امشب چیه؟ محسن با لبخندی که از روی مهر به علی‌اصغر داشت گفت: پس از مراسم سینه‌زنی مثل چند شب گذشته بازپخش اعلامیه بین نمازگزاران و مردم محله منتها باید بیشتر مراقب مأموران و ساواکی‌ها باشیم.

برگی از زندگی رزمنده ای که در نماز شهید شد

علی‌اصغر با خلق و منشی که داشت بسیاری از بچه‌های محله را به خود جذب کرده بود. بچه‌ها در پخش اعلامیه علیه نظام استبدادی با او همکاری می‌کردند.

شب به نیمه می‌رسید و علی‌اصغر و محسن با دیگر بچه‌های مسجد در کنجی آهسته خداحافظی می‌کنند و راهی خانه می‌شوند. خبرها یکی پس از دیگری از اینجا و آنجا، از این و آن می‌رسید و تزلزل حکومت پهلوی را بیان می‌کرد. ساواکی‌ها این روزها سخت به تکاپو افتاده بودند. گاهی وقت‌ها به تقدس مسجد اهانت می‌کردند و حتی مسجد را به گلوله می‌بستند.

اما انسجام مردم به هیچ‌وجه سست نمی‌شد. راهپیمایی‌ها و تظاهرات یکی پس از دیگری زمینه‌ساز به ثمر نشستن انقلاب می‌شد. علی‌اصغر که با برادرش همواره در مسجد پس از نماز و دعا آرزوی شهادت در راه معشوق را زمزمه می‌کرد. بدون هیچ واهمه و تردیدی خود را وقف راه امام(ره) کرده بود. از هر سنگری برای مبارزه استفاده می‌کرد. یکی از این سنگرها، سنگر مدرسه بود. علی‌اصغر خیلی دلش می‌خواست همچون برادرش، دید بچه‌ها را به حقایق روشن کند.

با ادامه تحصیل در دانش‌سرای مقدماتی ساوه در ابتدای اردیبهشت سال 57 به استخدام رسمی آموزش و پرورش درآمد. عشق معلمی در سر او بود و شور و شوق هم‌کلامی ‌با بچه‌ها. احساس رضایت خاصی داشت. فکر جلسات مسجد سیدالشهدا(ع) او را بر این می‌داشت تا تجربه‌اش را در زمینه انقلاب با مردم روستاهای محل در میان بگذارد.

مردم روستای چهار چشمه خاطره معلمی، ‌ایمان و فعالیت‌های انقلابی او را هنوز فراموش نکرده‌اند. بچه‌های دوره‌ی ابتدایی روستا هم انگار مثل بقیه‌ی مردم روستا می‌دانستند که آقا معلمشان زیر نظر ژاندارم‌های محله است. اما دیری نپایید که خرمن استبداد در آتش خشم ملت گرفتار آمد و بساط طاغوت درهم پیچیده شد. محسن که 14 سال از علی‌اصغر بزرگ‌تر بود و سابقه‌ی بیشتری در نهادهای انقلابی داشت، برادر را به فعالیت اجتماعی و انقلابی در حزب جمهوری اسلامی فراخواند تا سنگر تعلیم را با چاشنی فعالیت‌های انقلابی آمیخته‌تر کند. و در اذهان بچه‌ها رسوخ دهد.

خط خوش او در تدریس همراه با متانتش وجهه خاصی از او ساخته بود. روستاهای طیب‌آباد و خراوند از سعادتِ داشتن چنین معلمی برخوردار بودند. صدای اذان مسجد که در روستا طنین‌انداز می‌شد. علی‌اصغر را به یاد نماز جماعت باشکوه مسجد سیدالشهدا(ع) می‌انداخت.

تجاوز بعثیان او را به غیرت وا داشت تا سنگر تعلیم را غنایی دیگر بخشد و فکر تعلیم و مسجد را همراه خود به جبهه ببرد مثل همان روزهای آغاز به کار معلمی.

اشتیاق خاصی در اعزام به جبهه داشت. عملیات رمضان آغاز شده بود. بچه‌ها با شور و التهاب، دشمن زبون را از محور شرق بصره به عقب می‌راندند تا دشمن از به توپ بستن جاده و شهرهای تیررس مأیوس شود. علی‌اصغر بسیجی گردان روح‌الله با لباس خاکی شوره‌زده، تیربار بر دوش حمل می‌کرد. و از این سنگر به آن سنگر هماهنگ با امر فرمانده پیش می‌رفت.

قمقمه‌ی خالی و عطش دو مانع سنگین بر سر راهش بودند. اما انگار نه انگار که مانعی بتواند جلوی او را بگیرد. فرمانده می‌گفت: بچه‌ها، دشمن پاتک زده. مراقب باشید. داخل کانال‌ها فعلاً موضع بگیرید. اما علی‌اصغر بود و شور و التهاب برای پیشروی.

در اسفندماه همین سال (1361) عملیات والفجر مقدماتی، والفجر1، باز رشادت‌های او را در مناطق فکه و چزابه شاهد بود. دل کندن از خاک جبهه برایش سخت بود. پس از پایان عملیات ساکش را بست و چند روزی راهی خمین شد.

دیدار خانواده و همکاران و دوستان و بچه‌های مسجد تسلایی بود. مدتی در خمین بود. فکر جبهه و حال و هوای آن همیشه در سرش بود. غروب یک روز تابستان در مردادماه حس عجیبی به او می‌داد.

در وصیت‌نامه‌اش تجدیدنظر می‌کرد و می‌نوشت:‌

ای همکاران مسلمان و متعهد! همیشه سعی کنید که شاگردان خود را همانند فرزند خود تربیت کنید تا افرادی متعهد و مسئول نسبت به اسلام بار آیند. ما هم امانت‌هایی از طرف خدا هستیم که برای چند سال در این دنیا به عنوان امتحان زندگی می‌کنیم و خداوند بزرگ تمامی ما را امتحان می‌کند. باید سعی کنیم روسفید بیرون آییم تا سعادتمند شویم.

مارش عملیات والفجر3 در ناحیه مهران از رادیو به گوش می‌رسید و علی‌اصغر شتابان خود را به کاروان اعزامی رساند تا طبق هماهنگی برای مرحله‌ی دوم عملیات حاضر باشد. باز هم، چنان پیش برای افتخارآفرینی و پیکار با خصم بعثی. چند روز از عملیات گذشته و روز هجدهم مرداد سال 62 فرا رسیده بود. غروب بود و حال و هوای عارفانه‌ی او. خود را برای وضو آماده می‌کرد، به یاد سقای تشنه‌لبان کربلا نگاهی به آب انداخت و با زمزمه‌ی همیشگی‌اش زیر لب به دعا پرداخت. حس غریبی داشت آستین‌ها را بالا زد تا جهت اقامه نماز مغرب و عشا وضو بسازد. اما نماز عاشقان واصلان، در خونشان رنگین‌تر است. اصابت گلوله‌ای زمزمه‌هایش را قطع کرد و بالی شد و او را به معراج شهادت رهسپار کرد. چه سعادتی است که برایش وضوی شهادت مقدر است.[1]

پیکر مطهر شهید در کنار برادر شهیدش محسن، در گلزار شهدای خمین آرمیده است.

 

 

منبع: پله‌های آسمانی، ج 2، ص 62 - 65.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده