وقتی که خبر خواستگاری را شنیدم
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، از وقتی که خبر خواستگاری را شنیدم دلم بی قرار بود. شکرالله پاسدار بود. از همان هایی که در انقلاب و بعد از انقلاب و در جنگ حسابی گرد و خاک کرده بودند و مردم روی سر پاکیشان قسم میخوردند. و چه بهتر از این که مرد زندگیات از پاکترین افراد باشد. از همانها که برای انقلاب کوشیده بود. از همان بچّههایی که عاشق حضرت امام بود و به قول خواهرش، به همه قوت قلب میداد که خیالتان راحت باشد این حکومت(ستم شاهی) رفتنی است. امام ما خواهد آمد و انقلاب ما به پیروزی خواهد رسید.
شهید شکر الله صوفی، متولد سال 1335 بود و خواندن و نوشتن میدانست؛ همه خوب میدانستیم که مرد زندگی است. حاصل ازدواجمان دختری بود که هر دو عاشقاش بودیم و برایش هزار آرزوی رنگارنگ در دل میپروراندیم.
امّا چاره چه بود! صدای پای جنگ به گوش میرسید و شکرالله ثابت کرده بود که هم مرد زندگی است و هم مرد میدان نبرد است و میدان برای دشمن خالی نخواهد کرد و لحظه ای مجال جولان به دشمن نانجیب نخواهد داد.
بچّهها روی سرش قسم میخوردند. رفت و آمدش به جبهه دست خودش نبود؛ نیرویی ماورایی او را به سمت کربلای جبههها می کشید. من و دخترش بی تاب لحظه های رفتنش بودیم؛ چشم به راه و دل نگران.
او در گردان علی ابن ابیطالب(ع) معاون دسته بود.هفدهم آبان ماه سال 1362، خبر شهادتش در منطقه پنجوین عراق به گوشمان رسید که ترکشها بیرحمانه سینه پر مهرش را دریده اند. اما هنوز حسرتی بزرگ در سینه داریم که ای کاش پیکرش را برایمان میآوردند تا لحظهای بر مزارش بگرییم و آرام بگیریم؛ اما افسوس که از شکرالله حتی پیکری هم نزد ما نرسید که با دستان خود به خاکش بسپاریم.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی