بانویی که اسیر در دست رژیم بعث عراقی بود
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، در غروب یکی از روزهای خوب خدا خرمشهر به التهابی داغ گرفتار می آید. اتفاقات ناگواری بر مردم خونگرم و دوست داشتنی خرمشهر سایه می اندازد.
پیر و جوان تازه طعم شیرین پیروزی انقلاب را چشیده بودند و اخبار جنگ تازه به گوششان رسیده بود همه امید این را داشتند که همه چیز به زودی به روال عادی خودش برمیگردد اما خرمشهر مانده بود و عاشقانش، خرمشهر مانده بود و دلیرمردانش، خرمشهر مانده بود و شیر زنانش که برای یاری مردان خود به صحنه ی جنگ وارد شده بودند و جلوی دشمن مقاومت می کردند.
علاوه بر مردان، زنان نیزخود را برای مقابله با دشمن آماده می کردند. توی یکی از آن حیاط ها مادری زندگی می کرد که دخترو نوه اش را برای ماندن و مقاومت آماده می ساخت.
صفیه موتورچی فرزند مکی کمیله موتورچی و شکریه مهدی نژاد را تعلیم میداد که چگونه بتوانند تا خوب شدن مهدی
مهدی نژاد از بیمارستان طالقانی آبادان، خود و شهرشان را از هجوم دشمن حفظ نمایند
کمیله در حال حصیر بافی بود و شکویه، دخترش متولد ۱۳۴۲، زنبیل می بافت جوان ترین عضو خانواده که با همسایه های دیگر تصمیم گرفته، بودند در خرمشهر بمانند. روز واقعه بسیار دلخراش بود در مقابل تانکها و نفربرها و هجوم ناگهانی عراقی ها به شهر و سقوط خرمشهر در 28 مهر 1359 مادر بزرگ به همراه خانواده اش به اسارت بعثیها در می آیند این اتفاق نه تنها در خانوادههای موتورچی و مهدی نژاد افتاده بود بلکه دهها خانواده دیگر را نیز درگیر کرده بود که مردانشان در درگیریهای شهری و مقابله با عراقیها و گرفتن شهر یا به شهادت رسیده بودند و یا مجروح و زخمی یا به دیگر شهرها فرستاده شده بودند اسرایی که عراقیها با خود بردند بینشان پیر و جوان و دختر و پسر و زن و مرد دیده می شد.
مهدی مهدی نژاد از بیمارستان طالقانی آبادان به اراک اعزام می شود. او به دنبال گمشده های خویش است اما هر چه دنبالشان می گردد پیدایشان نمی کند.
شکویه چندین بار تلاش می کند به ایران برگردد ولی با تزریق آمپول او را از راه می اندازند. تمام بدن شکویه در اثر تزریق آمپول و غیر بهداشتی بودن آنجا عفونت کرده. شکویه ی شهید فرزند حسن در سال ۱۳۷۳ یک سال قبل از آزادی در نجف دفن می شود و به آرامش ابدی می رسد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی