از گِل خون شهدا ، پایه های اسلام قوام یافت
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید جمال الدین بیگی پنجم بهمن سال 1342
در روستای ورین از توابع شهرستان محلات به دنیا آمد. جمالالدین تا سال پنجم ابتدایی در روستا درس خواند. روزهای نوجوانیاش،
همزمان بود با روزهای جوش و خروش کشوری که در آستانه انقلاب بود،
جمالالدین و رفقایش با تمام وجود برای پیروزی انقلاب مبارزه میکردند.
راهپیمایی به راه میانداختند، بر پشتبامها شعار میدادند و بر دیوارها،
مرگ بر شاه مینوشتند.
جنگ که آغاز شد، جمالالدین تنها 17 سال داشت. درس را رها کرد و پا در یک کفش که میخواهد به جبهه برود. پدر و مادرش اصرار میکردند که جای او بر نیمکت مدرسه است، اما شوری در دل جمالالدین افتاده بود که به این آسانیها آرام نمیشد. به آنها میگفت وقت درس نیست، کاری بزرگتر در پیش است. جان کوچکش بزرگ شده بود، آنقدر که آماده جهاد فی سبیلالله باشد.
با اولین گروه اعزامی از محلات، به جبهه رفت. به دارخوین اعزام شده بود. در یکی از عملیاتهای پدافندی، پایش شکسته بود. دوستانش همه به مرخصی میآمدند، او اما در جبهه مانده بود تا این مصدومیت پیش آمد. مدتی در بیمارستان بستری بود و بعد، دوستانش او را به خانه برادر بزرگترش آوردند. چیزی از شکستگی پایش به خانواده نگفته بود. از آمدنش دو هفته بیشتر نگذشته بود که با همان پای شکسته، دوباره عازم جبهه شد.
مقصد، دوباره دارخوین بود. این تکتیرانداز هجده ساله جبهه، با آن پای مصدوم و جان آزرده، باز آماده نبرد بود، اما خدا پیش از اینها برای خودش انتخابش کرده بود.
در دومین روز از شهریورماه سال 1360، جمالالدین موقع وضوگرفتن، با اصابت گلوله خمپاره، به شهادت رسید تا آرزوی بزرگ زندگیاش بر آورده شده باشد.
پس از او، سه تن از برادرانش هم به جبهه رفتند و خانوادهاش، شهید دیگری را هم به اسلام و انقلاب تقدیم کرد. تاج الدین دومین شهید خانواده است که در اسفند ماه 1363در طلائیه به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید:
«امیدوارم زندگی را آنطور بگذرانید که آیندگان این جهاد شما را تحسین کنند و از شما به خوبی یاد کنند ... من دوست دارم خون خود را فدای اسلام کنم. دوست دارم از خون من و امثال من گلی درست کنند که با آن گل بتوان پایههایی برای اسلام ساخت ...».
دستنوشته شهید:
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی