شهید علیمحمد محمودی، آموزگار عشق و ایثار در راه انقلاب
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، وقتی زندگی پر بارت را میخواندم، فقط توانستم گوشهای از ششگوشه دلت را پیدا کنم؛ چرا که تو آنقدر دریادل بودی که برای پیدا کردن حضورت باید راه زیادی را طی میکردم. از طلوعت خواندم وقتی که در شهر خمین، میدان عاشورا، خیابان طباطبایی در سوم خردادماه 1334 دنیا را از دریچه چشمانت نگاه کردی و نامت را علیمحمد نهادند.
تو هم مانند هر کودک دیگر، بازیهای کودکانه را با شور سپری کردی و در مهرماه 1344 قدم به دبستان عنصری نهادی. از همان روزهای اول دبستان، عشق به هدایت دیگران در وجودت دیده میشد. به همین دلیل در سال 1349 در دانشسرای مهبد ورامین با رتبه عالی پذیرفته شدی. پس از گذراندن دو سال تحصیل و طی کردن دوره سربازی به عنوان معلمی وارسته به روستای جعفرآباد خمین آمدی. تویی که ذاتاً نمیتوانستی از نور قرآن جدا باشی. خارج از ساعات مدرسه اقدام به تدریس قرآن نمودی و به ارشاد روستائیان پرداختی و با افشاگری جنایات رژیم شاه، مردم را به مبارزه دعوت نمودی. این اقدام منجر به عکسالعمل مأموران اطلاعات وقت گردید. بارها از تو خواستند که کلاسهایت را تعطیل کنی و مورد تهدید واقع شدی؛ ولی نتوانستند مانع از انجام کارهایت شوند.
برای اشاعه و ترویج اهدافت فقط به زادگاهت بسنده نکردی و به شمال کشور آمدی و در یکی از روستاهای آمل شروع به تدریس نمودی. در کنار تدریس باز هم تشکیل کلاسهای قرآنی در رأس کارهایت قرار داشت. بعد از دو سال دوری از زادگاهت دوباره به خمین آمدی. در سال 1356 در رشته روانشناسی در دانشگاه پذیرفته شدی. در کنار تحصیل و تدریس از هر فرصت به دست آمده برای آشنایی با افکار و اندیشههای امام(ره) به شهر قم سفر میکردی.
شور و عشق همیشگیات باعث شد، شبها در منزل پدری باز هم جلسات مذهبی قرائت قرآن تکرار شود و این شهامتی بود که تنها در دوست داشتن خدا معنا میشد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و صدور فرمان تشکیل جهاد سازندگی از سوی رهبر انقلاب، بلافاصله به اتفاق دوستان در این نهاد شریف در شهرستان خمین مشغول فعالیت شدید. در شهر و روستاهای اطراف، اقدام به ساختن پل، مدرسه، احداث جاده و... نمودید.
بعد از گذراندن 8 سال تدریس و خدمت و پویایی، تقدیر، عشق پاک و خالصت را به سویی دیگر رهنمون ساخت. با شروع جنگ تحمیلی یک بار دیگر شهامت را معنا نمودی. از سال 1360 به عنوان بسیجی همراه دوستان، بارها به جبهه اعزام شدی و در عملیات روحالله شرکت کردی و موفق به فتح بزرگ قله شمشی در کوه نودوشه گشتید، هر چند مجروح شدی و با دوستان عزیزی عاشقانه وداع کردی؛ ولی چه زیبا در کنج تنهایی با زلال اشک، ترانه حسرت را در فراق کبوتر از دست رفته زمزمه میکردی:
دوباره حسرت و این خسته بالی نبودی اهل خـاک این حـوالی
تمــام آسمــان سهـم تو بوده و من جاماندهام با دست خالی
و آسمان، زیاد تو را در انتظار نگذاشت. پرهای پروازت را آرام آرام از عرش به زمین فرستاد تا زمانی که به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدی. بعد از چندی در شب انتخابات ریاست جمهوری هنگامی که به عنوان بسیجی جندالله مهاباد برای سرکوب کردن نا امنیهای مهاباد و مناطق آنجا به آن ناحیه اعزام شدی، توسط منافقین فریب خورده و گروهکهای ضدانقلاب در نهم مهرماه 1360 به شهادت رسیدی و یک سال بعد در گلزار شهدای خمین میزبان برادر شهیدت علی حسین شدی.
وصیت شهید:
ای ملت قهرمان، تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس در راه خدا و حمایت از حسین(ع) زمان، نایب ولیعصر(عج)، خمینی بتشکن بجنگید و با هیچ قدرتی سازش مکنید. با ابرقدرتهای زمانتان یعنی همین قدرتهای پوچ و تو خالی سازش نکنید و بجنگید؛ چون به قول رهبر، شما پیروزید.
منبع: پلههای آسمانی، ج 2، ص 117 – 118، با اندکی تغییر.